دیروز یه روز بد بود ... شایدم خوب !
نوشته شده توسط : مدونا

سلام !!!

دیروز یه روز متفاوت بود ...

حالم بد بود ...

دوستم دیلارا زنگید ....

- بیا بریم حیاط کلیسا ...

- سرم درد میکنه نمیام ...

- منتظرتم ... بای

تلفن رو قطع کرد بدون اینکه گوش بده به حرفام ...

خیلی دوسش دارم ...

بخاطرش رفتم ...

دیدم با یه پسر ایستاده و حرف میزنه ...

اما دوست پسرش نبود ...

رفتم جلو سلام دادم ...

- چه خبر ؟

- هیچ

- دوست پسرت کو ؟

- اون رفته سالن یه چیزی بخره بیاره بخوریم ...

- آها ...

- خب اینم پسر داییم آروین ...

- خوشبختم ...

خلاصه یکمکی حرفیدیم با هم ... شبش قرار بود من برم خونه ی دیلارا اینا واسه تبریک عید ...

منطقه ی اونا مینشست ...

رفتم خونشون ...

اون پسره همراه با خانوادش اونجا بودن ...

مهموناشون زیاد بودن ...

تنها جایی که مونده بود کنار آروین بود ...

دیلارا دعوتم کرد که اونجا بشینم ...

من و آروین خیلی خوب و صمیمی با هم حرف میزدیم ...

پسر خوبی بود ...

بهتر بگم ...

تا حالا پسری به خوبی اون ندیده بودم ...

یکی رو دوست داره ...

اما عشقش یه طرفست ...

دیروز کلی راجب به اون با هم حرف زدیم اما به نتیجه ای نرسیدیم ...

دختری رو که میخواد زهر زبون داره ...

اون بالاها میپره ...

خیلی خودشو میگیره ...

فقط با پسری حرف میزنه که خر پول باشه ...

.

.

.

.

بیچاره آروین ...

اما اونم از من پرسید که کسی رو میخوام یا نه ...

وقتی گفتم نه ...

خندید ...

نمیدونم چرا ...

بعد برگشت گفت : دختری مثل تو کسی رو دوست نداره ؟

- هیچ پسری مد نظرم نیست ...

- خوبه ...

- آره تا حدودی ...

- دختر منحصر به فردی هستی ...

- چطور ؟

- بیخی ..

تو این حین بود که دیلارا صدامون کرد که بریم اتاق خواب یه چیزی نشونمون بده ...

بعد فهمیدیم که ...

دیلارا فکر کرده بود منو آروین همدیگه رو میخوایم ...

یعنی بیشتر فکر کرده بود من آروین رو میخوام ...

با آروین کلی در گوشی حرف زدن و بعد ...

- مدی با آروین دوست میشی ؟

- ها ؟

مادر آروینم این فکر رو کرده بود ...

همه فکر میکردن با هم دوستیم ...

در حالی که اون یکی دیگه رو میخواد و من هیچ نظری بهش ندارم ...

.

.

.

.

.

بد بود دیروز چون بدون اینکه چیزی بدونن قضاوت کردن ...

مادرش امروزم گیر داده بود با هم برین کلیسا ...

من و اون فقط حرف میزدیم همین ...

اما نمیدونم چرا همه اینجورین ...

تا با یکی حرف میزنی فکر میکنن که رابطه ای دارین با هم ...

.

.

.

.

خب ... سر دردم از یه طرف ...

دلگرفتگیم از یه طرف ...

دلدرد هم که دارم خفن ...

خدا رحم کنه ...

بلا ملا سرم اومده !!! وای وای وای

.

.

.

یکم به سازم برقصین دیگه ..

بوسم کنین ...

بغلم کنین ...

لوسم کنین ...

.

.

.

.

شوخیدم ... فقط فراموشم نکنین و نظر یادتون نره ...

راجب به اینکه جماعت ظاهر بینه !!!





:: بازدید از این مطلب : 749
|
امتیاز مطلب : 192
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: